محل تبلیغات شما



دوران شکوهمند رزیدنتی هم شروع شد! و تقریبا سه ماهش گذشت. چندتا درس همین اول کار گرفتم: مثلا اینکه هروقت فک میکنیم این دیگه اخر سختی هامونه میبینیم نه! بازم سختی های بیشتری در راهه!!

دروود.

چون بعد ازین وقتم کمتر و کمتر میشه واسه نوشتن، میخام خودمو مقید کنم چندتا پست بدارم تا اخر تابستون.

اگر از روزگارم بپرسین: عاقا سخت است سخت! پر از گرفتاری و کار و کار. و بدیش اینه ک شب ک میخابی میبینی هیچ پیشرفتی نسبت ب دیروز توی کارهات نشده!! و آی ی ی حرص میخوری! و بدترترش اینا ک بقیه هم دور و ورت ریلکس باشن بگن حالا اییییین همه وقت داری که!!

خرداد ۹۳ بود، من تنها در پانسیونم. و اهنگ " برای اخرین قدم" ورد زبونم بود. صدای اهنگ رو تا حدی ک میشد بالا میبردم. و گوش میدادمو لذت میبردم. خیلی دوسش داشتم یهو دیشب یادم افتاد بهش بعد از سالها. من خرداد رو هیچوقت دوس نداشتم. اما خاطرات طرحم حتی از نوع خردادیش، برام عزیز و دوسداشتنیه، اونقدر ک بین اینکه برم یبار دیگه ب اونجا سر بزنم و اینکه نرم چون نمتونم تغییراتِ خاطرات قشنگم رو بپدیرم، مرددم.

برای اخرین نفس بخون ترانه ای

که باید از تو بگدرم بهر بهانه ای.

 


دوستان یه سوال!

چرا تو فیلما یه دختر ( حالا گیریم خوش چشم و ابرو!) از یه خانواده ی پایین،  هست ک یه پسر خوش تیپ و پولدار و عااااااااشششق به پستش میخوره بعد دختره بش میگه نه!!

خداییش چه جوریاس؟؟!  تو واقعیت ک پسره یه فاکتور پول رو فقط داره دخترا ولش نمکنن اصلا یهو حس میکنن از عهد ازل عاشقش بودن!! چ برسه ک عاشقشونم باشه!

خودم اصرار داشتم کنسرت خواجه امیری رو بریم.خودم خسته! خودم پست کشیک! خودم کم خوابی! ولی باز دلم خواست برم اون ته تهای سالن دوتا صندلی گرفتیم و رییس اومد دنبالم رفتیم.

کمی گدشت چندتا اهنگ رو خوند ریتم تند و کند. دلم اروم نبود. شاد نبودم.‌‌‌. تا رسیدم ب این اهنگ: برام هیچ حسی شبیه تو نیست کنار تو درگیر آرامشم.همین از تمام جهان کافیه همین ک کنارت نفس می‌ کشم.

بعد مامان میومد تو ذهنم. این اهنگ پیشواز خط ایرانسلم بود سااالها قبل. سال اخر دانشگاه و سالهای طرحم و تا وقتی ک ایرانسلمو داشتم. دوس داشتم مامان ک زنگم میزنه این اهنگ واسش خونده بشه. 

میدونین؟! فهمیدم وقتی دلت خوش نیس حتی اینکه بری یجای خوش هم باز حالت خرابه.

و حال من خراب بود خراب.

مامان ۳هفته اینتوبه بود توی ای سی یو. بعد دیگه دیدن داره طولانی میشه تصمیم گرفتن تراکیوستومی ش کنن ( یه سوراخ توی گردن ک ازون طریق نفس بکشه) خیلی تصورش عم انگیز  بود برام‌ ولی چاره ای نبود. بعد درست همون روزی ک تصمیم داشتن ببرن اتاق عمل، ناگهان بطرز معجزه اسایی اکستوبه شد. لوله و دستگاه رو جدا کردن. خودش نفس کشید. فقط هذیان گویی های ناشی از بیماری و بستری طولانی مدت اومد سراغش. کم کم ازمایشا خوب شد عفونت برطرف شد. خبرهای خوب میرسید. منتقل شد ب بخش. حتی دکترش گفت انتظار نداشتیم برگرده! ب لطف خدا برگشت مشکلی ک مونده بود کراتینین خونش بود ک بالا بود و نشان از نارسایی کلیه داشت. بعد گفتن دیالیز بشه. دیالیز هم اثری نکرده. و دیروز عصر ک رفتم دیدمش دیدم بازم نفس تنگی داره. فهمیدم باز ریه ش اب اورده و باز باید لوله بذارن توی قفسه سینه واسه تحلیه ی اب.

دیگه چی بگم؟؟؟!!

قلبم کفاف این حجم اندوه را نمیدهد.

کاش میشد خدا از عمر ادم کم کنه و ب عمر عزیزتریناش اضافه کنه

مامانم، خدای قابل لمس و زمینیه منه. کعبه ی من ، بت من. نفس من.‌‌

بت من، بیهوش روی تخت بیمارستان. جای خالی خودش جای خالی صداش . داره دیوونه م میکنه.


حال دلم انقدر خرابه ک نگووو.

انگار سریال بدشانسی های مامان تمامی نداره. بعد از همه ی اتفاقات نکبت بار بعد از عملش، حالا سپسیس شده ( عفونت خون) استیومیلیت شده ( عفونت استخوان) اونم توی چندتا استخان همزمان.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

کتابخانه عمومی امام صادق(ع) سپیدار